چهار شنبه سوری
سلام فینگیلی مریم عشقم امروز چهار شنبه سوری بود از صبح خبری نبود میخواستم برم بیرون برات ماهی بخرم اما میترسیدم گفتم ولش کن بابائی هم که ناهار نیومد بعد از ظهر داشتم باهات بازی میکردم که ...
نویسنده :
مریم
4:38
عزیز دلمی
سلام فندق دو سه روز پیش در پنجره آشپزخونه رو باز کردم تا یه کم هوای خونه عوض شه بهت کفتم بیا دم پنجره وایسا و بیرونو نگاه کن آخه وقتی پاهاتم بلند میکردی فقط چشمات به زور میرسید بالای پنجره هر کی از هر کی از کوچه رد میشد صداش میکردی تا ببیننت ولی دریغ از یه نفر که نگات کنه همه دنبال صدا میگشتن ولی چون کوچولو بودی کسی پیدات نمیکرد ولی چونکه شیشه قدی بود تو همه رو میدیدی دیدم هی میائی این طرف بازم میری پشت پنجره چون خیالم راحت بود که قدت به پنجره نمیرسه و چون خیلی کار داشتم اصل...
نویسنده :
مریم
4:35
مهربون منی
سلام نفس و زندگی من دیروز میخواستم یه ذره کار کنم بازم گفتم ولش کن حاضر شدیم بابائی ما رو برد خونه فرشته (زندائی مامانی) همه اونجا بودن چند ساعتی نشستیم بعد با مامانی و مهدیه رفتیم پارک خیلی خیلی بهت خوش گذشت اولش با مهدیه سوار یه هلکوپتر شدی ولی چون ترسیدم تو رو بدم ...
نویسنده :
مریم
4:14
آی
گوگولی
سلام گوگولی من قربونت بشم من فدات بشه مامانی فرشته ی من خوشکل من قند عسلم گل مریم فکر کنم زیادی لوست کردم ها.... آخه تو از هر دو طرف نوه اولی از هر دو طرف لوس شدی میدونی اون موقع که فهمیدم حامله شدم خیلی خوشح...
نویسنده :
مریم
3:44
خونه تکونی
سلاین قشنگ مامانی دیروز اتاق خوابو با علی ریختی...
نویسنده :
مریم
2:44
مهمونی
سلام نازنینم امروز صبح که بیدار شدی خیلی سرحال بودی یه ذره وقت تلف کردیم تا علی اومد خونه و ناهار خوردیم بعد ناهار هم زنگ زدم به خاله محبوبه که بریم دیدن نی نی شون آخه خاله تازگیها یه نی نی آورده اسمش مانیا خاله هم گفت باید شام بیاید منم با تو بازی کردم تا خسته بشی و بخوابی ولی خسته که نشدی هیچ سرحال ترم شدی خلاصه با بدبختی لباسهای تو و خودمو آماده کردم وای که چی کشیدم ...اومدم موهامو اتو کنم مگه گذاشتی منم به زور خوابوندمت و...
نویسنده :
مریم
3:00
رفتیم بیرون
سلام درسا جونم پریروز داشتم با خاله هدیه حرف میزدم یکدفعه دلمون خواست بریم بیرون به بابا علی گفتم اومد خونه و حاضر شدیم با هدیه و بهادر رفتیم بیرون شام خوردیم الهی قربونت برم تا اومدیم شام بخوریم تو خوابیدی و من با خیال راحت شاممو خوردم بعدش بیدارت کردمو بهت شام دادم بعد شام هم رفتیم دربند ولی چون ...
نویسنده :
مریم
2:55